just kiss

just kiss

تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است
just kiss

just kiss

تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است

عضو جدید


بچه پوشک پاش نیست عضو جدید پیدا کرده
سرگرمه

یک ایرانی و بانکی در منهتن نیویورک



یک ایرانی وارد بانکی در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت… 
 

وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ ۵۰۰۰ دلار داره. »»» 
 
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره.. و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته.»»» 
 

کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.»»»
 
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت ۵۰۰۰ دلار + ۱۵٫۸۶دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد.»»»

کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت :” از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم” و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که ۵۰۰۰ دلار از ما وام گرفتید؟»»»
 

ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین ۲۵۰٫۰۰۰ دلاری رو برای ۲ هفته و فقط با ۱۵٫۸۶ دلار با اطمینان خاطر پارک کنم؟!»»»  

تنــــــــهایی

 

 

حالا دیگر نه از حادثه خبری هست

 

                     و نه از اعجاز آن چشم های آشنا

 

از دلتنگی ها هم که بگذریم،

 

                             تنــــــــهایی

 

                  تنها اتفاق این روزهای من است ...

خیال تو

 

چه می شد اگر

 

لحظه ای، دمی، آرام، رام

می نشستی روی آن صندلی خالی

که همیشه خیال تو

روی آن نشسته ؟!!

مخفیانه گریستن



زندگی یعنی


ناخواسته به دنیا آمدن

مخفیانه گریستن

دیوانه وار عشق ورزیدن

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد ، مردن....


داروخانه


خانمی وارد داروخانه میشه و به دکتر داروساز میگه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه میگه واسه چی سیانور می‌‌خوای؟ خانمه توضیح میده که لازمه شوهرش را مسموم کنه! چشم‌های داروسازه چهارتا می شه و میگه: خدا رحم کنه! خانوم من نمی‌تونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد... هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این نمیشه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد. بعد از این حرف خانمه دستش رو میبره داخل کیفش و از اون یه عکس میآره بیرون... عکسی که در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام می‌خوردند. داروسازه به عکسه نگاه می کنه و میگه: چرا به من نگفته بودید که نسخه دارید؟! نتیجه‌ی اخلاقی: وقتی به داروخانه می‌روید، اول نسخه‌ی خود را نشان بدهید!!

طنز نوشت

اگه تو یه رستوران چینی غذا خوردی
هرگز از بودن یه کوسه مینیاتوری تو بشقابت تعجب نکن
از این جماعت هیچ چیز بعید نیست کوسه تقلبی هم میسازن
.
.
.
.







تمرین مرد شدن
.
.
.







بـــــــــودم



دیـــــــــــــــدم با دیگری شـــادتری

.
.
.


رفتـــــــــــــــم !
.
.

.





ورژن جدید جی ال ایکس به بازار اومد

این همون گوشی جی ال ایکس چینیه که تو ایران مونتاژش می کنن میگن ایرانیه

این مدل کاربردش بیشتره
.
.
.
.








مژده مژده
لباس جدید برای جلوگیری از توهم بعضی از آقایان
دیگر نیازی به آمپول و قرص ... کلاس بدن سازی و خودکشی ندارید
.
.
.




خبر فوری




سوراخ موشها تفکیک جنسیتی شدند
.
.
.
.








یه زمانی واسه تولد کادو میگرفتیم و خوشحال تو جشن تولد
حالا ایمیل و کارت تبریک الکترونیکی و اس ام اس و...
.
.
.
.
.
و همه چی در تنهایی
.
.
.
.







تو ژاپن دانش آموز خاطی رو اینطوری تنبیه می کنن
تو ایران
معلم :بی ادب برو بیرون از کلاس
دانش آموز تو دلش: دمت گرم
.
.
.
.
.








به این مثل قدیمی شک نکنین که
دست بالای دست بسیار است
.
.
.
.


مونالیزا در محیطهای مختلف


مونالیزا در نیجریه



مونالیزا در هند




مونالیزا در اسپانیا




مونالیزا در طهران قدیم



مونالیزا در حوزه جنوب خلیج فارس



مونالیزا در فلسطین



مونالیزا در عربستان



مونالیزای سرخ پوست



مونالیزا در زمان رنسانس



مونالیزا از فضا



مونالیزا در ارتش آمریکا



مونالیزا در کوبا



مونالیزا در برنامه کودک




مونالیزا در همسایگی بتول خانم اینا




مونالیزا در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکزی



به عکس نگاه کنید

به عکس نگاه کنید وسعی کنید شخص موجود در عکس را پیداکنید
فقط ۱۲۰ ثانیه (۲ دقیقه) بیشتر ادامه ندهید زیرا تیز هوش نیستید




جواب پایین صفحه است
:چند بار سعی کنید قبل ازاینکه جواب را ببینید

.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
نتونستی پیداش کنی؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اشکال نداره،رفته زیر آب.
اومد بیرون،خبرت میکنم

۳ تا دختر

۳تا دختر نشستن توی ماشین موزیک گذاشتن برای خودشون کیف میکنن
کاراشون جالبه



 

download

چرا دست زن رو میبوسی؟


از مرد فرانسوی پرسیدند: چرا دست زن رو میبوسی؟

پاسخ داد: چون زن محترم است و نیمه گمشده مرد را تکمیل میکند
مرد آلمانی به این سوال اینگونه پاسخ داد: زن مقدس است چون میزاید و ادامه زندگی در اوست
و پاسخ مرد ایرانی: بالاخره باید از یه جایی شروع کنم دیگه !!!

جالبه... خودتون ببینید دیگه

عکس: چقدر منحرف هستید؟

 

 

 

به عکس بالا دقت کنید. چه میبینید؟


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


.
.

 لابد 2 نفر رو در حال عشقبازی دیدید؟!
جالبه بدونید که تحقیقات نشون داده که بچه ها به هیچ عنوان اون 2 نفر رو که شما دیدید پیدا نمی کنن چون اونا هیچ تجربه مشابهی رو نداشتن.

بچه ها در عکس بالا 9 دلفین کوچیک و بزرگ رو دیدن. پس اینجا به شما ثابت شد که خیلی هم آدم بی گناهی نیستی.
اما اگر در 6 ثانیه نتونستی دلفین ها رو تشخیص بدی مخت بد جوری داغونه و احتیاج به کمک داری!

دلم که تنگ می‌شود



دلم که تنگ می‌شود نظر به ماه می‌کنم
 
درون ماه نیم شب ، تو را نگاه می‌کنم

به تو که فکر می‌کنم هواس پرت می‌شوم
 
شبانه روز یکسره، من اشتباه می‌کنم

بهانه گیر و عاصی از تو و زمانه می‌شوم
 
بدون هیچ واهمه، فقط گناه می‌کنم

 هزار گونه وسوسه سیاه می‌کند مرا
 
تمام عمر خویش را فقط تباه می‌کنم

گرفته تیغ را به دست و مسخ مرگ می‌شوم
 
و خون سرخ خویش را خودم مباح می‌کنم

قلم زبانه می‌زند هزار بیت لال را
 
ومن درون سطر‌ها تو را سیاه می‌کنم

دریغ سهم من فقط درون چاه بودن است
 
ولی درون چاه هم تو را نگاه می‌کنم

 

 

لمسِ تن تو



لمسِ تن تو

شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد....
...
داغیِ لبت ، جهنم من است
...حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند

هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد.....

فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس

خاتون من!

حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !

اگر تو عاشق من نباشی .....!

آمدم تا حس کنم آغاز را



آمدم تا حس کنم آغاز را

با تو باشم لحظه ی پرواز را

 

 آمدم از سینه بیرونش کنم

عقده ی سر بسته ی آواز را

 

با زبان گریه ، روی شانه هات

باز هم هق هق کنم این راز را

 

 چنگ گیسو های عاشق پیشه ام

توی دستانت گذارد ساز را

 

 باید اما بی تو با مشتی غزل

پر کنم این قلب هستی باز را

 

اشتباه این بود ، من می خواستم

با کبوتر بپّرانم باز را . . . 

بیا بیدار و بی تابم ، دلم آغوش می خواهد



بیا بیدار و بی تابم ، دلم آغوش می خواهد

مرا محصور کن در خود ، تنم تن پوش می خواهد

 

ببین دستان سردم را ، بپرس احوال قلبم را

ببوس امشب لبانم را ، که او هم نوش می خواهد

 

نگاهی کن به چشمانم ، بکش دستی به موهایم

فدای شانه های تو ، سر ِ من دوش می خواهد

 

دلت را با دل تنگم ، یکی کن مهربان من

که حسرت های دیرینه کمی پاپوش می خواهد

 

اگر پر حرف و پر دردم ، غم عشق تو سنگین است

نگو ای نازنین این زن ، فقط یک گوش می خواهد !

 

من از ابراز احساسم ، نباید دست بردارم

اگرچه چشم ظاهر بین ، مرا خاموش می خواهد

از راه دور بوی تنم را نفس بکش



امشب بیا و حس مرا بی قفس بکش

از راه دور بوی تنم را نفس بکش

 

یر دشتهای بی کسی ام ، هر شقایقی

روییده بود ، چیده ، کمی خار و خس بکش

 

طعمی که بوسه ام به لبانت چشانده بود

مثل شراب یا عسل ، اصلا نه ، گس بکش

 

خیری از عشق با تو ندیدم بیا کمی

بگذر از این ریا و مرا پر هوس بکش

 

من تشنه ام که همشب تنهایی ات شوم . . .

ای دل بخواب و باز خیالی عبث بکش

 

و b تویی که مرا ختم کرده ای n بار ...




برای این روزهای تو - برای همین امروز

همین امروز

شبیه خط موازی  شبیه ِ یک تکرار

شدم درست شبیه دو نقطه ی بُردار

که a همیشه شروع  من است و b  پایان

و b  تویی که مرا ختم کرده ای n بار

دوباره شب و دوباری که دفترم خط خورد

و واژه واژه ی شعری که روی سر آوار ــ

شد از بس این همه شب چشم روی هم نگذاشته،

مات ِ ساعت ِ این عمر مانده ام بیدار

دوباره شب شد و من در خیال تو غرقم

و تو که در بغلم مثل هر شبی انگار

دوباره فکر من اینکه  چه می کنی حالا ؟

که یا مداد گرفتی به دست یا سیگار

و دود می کنی امشب گذشته را در خود؟

شبانه یاد ِ مرا می بَری به چوبه ی دار؟!!!

نه ! گفته ای که به دورم همیشه می چرخی

به روی نقطه ی نامم شبیه یک پرگار

.

تو ای خیـــــال ِ نجیبانه زل زده در من !

بیا و دست از این خیره  خیره سر بردار

بیا و یا که رهایم کن از خودت،  از درد

ویا درون خودم عشق را نکن انکار  !

بیا بگو که تو آدم نمی شوی هرگز!!

بیا نگو که به عشقت نمی رسی اینبار

.

دوباره لای ورقــهای گیج منگم کرد

خیال خطّ موازینه ی  ِ تو تا  ـــ دیدار

قیمت لبهای سرخت



بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند

گل نمی روید.چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می شکست

پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند

تمام شد، تمام آغوشت


این چندمین شبی است که خوابم نبرده است

هرم تنت به سینه ی سردم نخورده است

 

این چندمین شبی است که هم بستر غمم

دست تو ره به لمس تن من نبرده است

 

من تشنه ی لبان توام ، این گلایه نسیت

آخر تب تو از دل من تاب برده است

 

باغ لبم که از لب تو جان گرفته بود

چون غنچه های غم زده مغمون و مرده است

 

بوی خلا گرفته اتاقم نگاه کن

گویی که حجم حس تو بر من نخورده است

 

باز آ که از تو بگویم برای عشق

از دست عاشقی که به قلبم نخورده است

 

ازآن نگاه غمزده ی مهربان تو

وقتی به دست گریه دلم را سپرده است

مراسم تودیع


در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.

در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین دیروز بود. راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، زنا با محارم و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد. در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد. در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارم که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بودم که برای اعتراف مراجعه کردم.

نتیجه اخلاقی‌: وقت شناس باشید

نظر



اگه انگشتات ورم نمیکنه نظر بده

دمی می آید و بازدمی میرود.


زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.

مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
...مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.


لحظه ی دیدار



در قلبم شوری از عشق برپا است

چقدر تا لحظه ی دیدار مانده؟

چند ساعت تا رسیدن به او؟

چند نفس تا دیدنش تا شنیدن صدایش تا نفس کشیدنش

لحضات چقدر کند می گذرند

دلم میخواد با تمام قوا زمان را به جلو هل بدم

زمین را بگیرم و بر روی نوک انگشتانم بچرخانم

رو به خورشید

رو به رسیدن

دنیا رو زیر و رو کنم

فریاد بکشم

بخندم

دستهای بهار را بگیرم

و

پاییز را تا پس کوچه های غربت عقب بزنم

دلم می خواد....

لاک پشت ها


یه روز ۳ تا لاک پشت میرن سفر و با خودشون چند تا نوشابه هم ورمی دارن تا وقتی رسیدن بخورن.


۲۵ سال طول می کشه تا برسن. وقتی میرسن یادشون میفته که با خودشون استکان نبردن. یکیشون داوطلب میشه که بره استکانا رو بیاره ولی میگه باید قول بدین که تنهایی نخورین ها. دوستاشم قول میدن که نخورن.

یه ۵۰ سالی می گذره دوستاش میگن بابا این نیومد بیا نوشابه ها رو بخوریم. تا درنوشابه رو باز می کنن یهو لاک پشته از لای سنگها میاد بیرون میگه نامردا! نگفتم اگه برم می خورین؟!

اوج تنهایی




اوج تنهایی زمانی است که روبروی کسی که عاشقش هستی بنشینی وبدونی که بهش نمی رسی

جای خالیتــــ در دلــــم



بعد از رفتنتــــ جای خالیتــــ در دلــــم

مثــــل کفشــــهای سیـنـدرلا

اندازه هیچ یکــــ از مردم شهـــر نشد

حتی به زور!!!

تا قیامت دوستت دارم


گفته بودی "تا قیامت دوستت دارم"

امروز نیستی
و نمیبینی که چه قیامتی بر پا کرده‌است در من
این نبودن‌های تو


مهمترین عضو



مادرم همیشه از من می‌پرسید: مهمترین عضو بدنت چیست؟


طی سال‌های متمادی، با توجه به دیدگاه و شناختی که از دنیای پیرامونم کسب می‌کردم، پاسخی را حدس می‌زدم و با خودم فکر می‌کردم که باید پاسخ صحیح باشد

وقتی کوچکتر بودم، با خودم فکر کردم که صدا و اصوات برای ما انسان‌ها بسیار اهمیت دارند، بنابراین در پاسخ سوال مادرم می‌گفتم: مادر، گوش‌هایم

او گفت: نه، خیلی از مردم ناشنوا هستند. اما تو در این مورد باز هم فکر کن، چون من باز هم از تو سوال خواهم کرد

چندین سال سپری شد تا او بار دیگر سوالش را تکرار کند. من که بارها در این مورد فکر کرده بودم، به نظر خودم، پاسخ صحیح را در ذهن داشتم. برای همین، در پاسخش گفتم: مادر، قدرت بینایی برای هر انسانی بسیار اهمیت دارد. پس فکر می‌کنم چشم‌ها مهمترین عضو بدن هستند

او نگاهی به من انداخت و گفت: تو خیلی چیزها یاد گرفته‌ای، اما پاسخ صحیح این نیست، چرا که خیلی از آدم‌ها نابینا هستند.

من که مات و مبهوت مانده بودم، برای یافتن پاسخ صحیح به تکاپو افتادم

چند سال دیگر هم سپری شد. مادرم بارها و بارها این سوال را تکرار کرد و هر بار پس از شنیدن جوابم می‌گفت: نه، این نیست. اما تو با گذشت هر سال عاقلتر می‌شوی، پسرم.

سال قبل پدر بزرگم از دنیا رفت. همه غمگین و دل‌شکسته شدند

همه در غم از دست رفتنش گریستند، حتی پدرم گریه می‌کرد. من آن روز به خصوص را به یاد می‌آورم که برای دومین بار در زندگی‌ام، گریه پدرم را دیدم

وقتی نوبت آخرین وداع با پدر بزرگ رسید، مادرم نگاهی به من انداخت و پرسید: عزیزم، آیا تا به حال دریافته‌ای که مهمترین عضو بدن چیست؟

 

از طرح سوالی، آن هم در چنان لحظاتی، بهت زده شدم. همیشه با خودم فکر می‌کردم که این، یک بازی بین ما است. او سردرگمی را در چهره‌ام تشخیص داد و گفت: این سوال خیلی مهم است. پاسخ آن به تو نشان می‌دهد که آیا یک زندگی واقعی داشته‌ای یا نه

برای هر عضوی که قبلاً در پاسخ من گفتی، جواب دادم که غلط است و برایشان یک نمونه هم به عنوان دلیل آوردم

اما امروز، روزی است که لازم است این درس زندگی را بیاموزی

او نگاهی به من انداخت که تنها از عهده یک مادر بر می‌آید. من نیز به چشمان پر از اشکش چشم دوخته بودم. او گفت: عزیزم، مهمترین عضو بدنت، شانه‌هایت هستند

پرسیدم: به خاطر اینکه سرم را نگه می‌دارند؟

جواب داد: نه، از این جهت که تو می‌توانی سر یک دوست یا یک عزیز را، در حالی که او گریه می‌کند، روی آن نگه داری

عزیزم، گاهی اوقات در زندگی همه ما انسان‌ها، لحظاتی فرا می‌رسد که به شانه‌ای برای گریستن نیاز پیدا می‌کنیم. من دعا می‌کنم که تو به حد کافی عشق و دوستانی داشته باشی، که در وقت لازم، سرت را روی شانه‌هایشان بگذاری و گریه کنی

از آن به بعد، دانستم که مهمترین عضو بدن انسان، یک عضو خودخواه نیست. بلکه عضو دلسوزی برای خالی شدن دردهای دیگران بر روی خودش است

hell love



داستان عاشقی:::::::::


شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه



مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.

می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند.

علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام.

روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ.

پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.

پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند



.

ته سیگار....



به ته سیگارهایتان احترام بگذارید...

نیندازیدشان زیرپا...

چرا آدم ها عادت دارند...

هرکه به پایشان سوخت را...

می اندازند زیر پا؟

 

اعتراف قبل از مرگ


جک در حال مرگ بود و همسرش سامانتا کنار تخت او نشسته بود.


جک با صدایی ضعیف به همسرش گفت:

عزیزم چیزی هست که باید قبل از مرگم پیش تو اعتراف کنم.

همسرش جواب داد: هیچ نیازی نیست.

مرد پافشاری کرد و گفت: حتما باید این کار را انجام بدهم تا در آرامش بمیرم .

مرد ادامه داد: من با خواهرت ، با بهترین دوستش ، با مادرت و با بهترین دوستت رابطه داشتم.

همسرش به آرامی در پاسخ گفت: میدانم عزیزم،من هم همین امروز فهمیدم حالا بخواب و بگذار که زهر کارش را انجام دهد!

چه گنه کرد دلم


چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور شدم

جنگ عشق و غرور




تو جنگ عشق و غرور در من عشق پیروز میدان بود

دوستت دارم

یه عالمه سوال تو سرمه

عشق چیه؟چه جوریه؟اصلا چی میشه که ادم فکر میکنه عاشق شده؟

عشق تو نگاه اول؟عشق به مرور زمان؟

کدوم واقعیه؟اصلا عشق حقیقی هست؟

خب حالا به عشق حقیقی رسیدیم جه جوری بیانش کنیم؟

با جمله ی دوستت دارم؟

از بس هر کدوم از ما این جمله رو برای هر کی که جلوی راهمون سبز شده به کار بردیم

دیگه ارزش جمله کمرنگ شده

هر جی فکر کردم هر چی گشتم جمله ای بیدا نکردم که بشه تمام عشق و بروز داد

خود جمله ی دوستت دارم همه ی معنیارو تو خودش حل کرده همه ی احساساتو همه ی عواطف رو همه ی عشق رو...


   عزیزترینم میخواستم همه ی عشقمو همه ی عواطفمو همه ی احساساتمو تقدیم وجود نازنینت کنم ولی.....

ولی هیچ جمله ای رو پیدا نکردم

جز دوستت دارم

نه به همه ی زبان های دنیا

به زبان دلم

و به معنای واقعیه جمله

میخوام بهت بگم  که

                            

                             دوستت دارم

خاطراتمون



تمومه خاطراتمون اشکای چشمای منه 

دیگه باید خواب ببینم دستت تو دستای منه