just kiss

just kiss

تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است
just kiss

just kiss

تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است

میخواهم ساده اعتراف کنم



میخواهم ساده اعتراف کنم 

میخواهم ســـــــاده فــــــــــریاد بزنم

دلم میخواهد ذره ذره ی وجود سرتا پا آرامشت را ......

در بلندای لحظه های خسته از دلتنگی ام هجی کنم

ساده میگویم گوش کن...!!! 

...ع...ا...ش...ق...م...! 

نگاه کن...!!! 

آنچه را که در سادگی نگاهم پیداست نیازی به انکار نیست...!!!



(ستاد کمک به ادامه زندگی)


وقتی خانومی به شما گفت: “چــــــــــــــــی؟”، به این معنا نیست که گفته شما را نشنیده. او در واقع به شما فرصت داده که گفته خود را تغییر دهید!
(ستاد کمک به ادامه زندگی)

و باز پُــکــی دیگــــر می زند ...


شبیه کسی شده ام

که پشت دود سیگارش

با خود می گوید :

باید تـَرکـــــ کنم !

ســیگار را...

خانــــه را...

زندگـــی را...

و باز پُــکــی دیگــــر می زند ...

دخـتـرکـــی در آیـنــه ایـسـتـاده



ایـنـجــــا

دخـتـرکـــی در آیـنــه ایـسـتـاده

کـه از تـمــام دنـیــا

فـقـط لـحـظـه ای بــودنِ تـصــویـری را مـی خــواهـد

کـه از پـشـت عــرضِ شــانه هـایــش را در بـر گـرفـتـه بـاشــد . . .


مَست از تــــو



مَست از تــــو

مـے رَقـصـم تـا سَرگیــجــہ

تـا تـار شـدن اتـاق

تـا سیـاه تـر شـدن چَـشـمـم

تـا نَـبـیـنـم

نـبـودن بـے دَلـیـلـت را . . .


شعبده ای



ای کاش

شعبده ای ، ِسحری ، جادوئی بلد بودم

که با گفتن یک َهجی َمجی لا َتر جی

تو ظاهر میشدی


و من .... بگذریم ... تو فقط ظاهر شو 

من و تو برای رسیدن به هم هیچ چیز کم نداریم....جز یک معجزه.

قصه اصحاب کهف



قصه اصحاب کهف یک شوخیست
اینجا یک روز که بخوابی همه تو را از یاد میبرند

استخاره


برای دوست داشتنت نیاز به استخاره نَبود


امــا برای با تو بودن و


با تو ماندن


سَراپــا نیـــازمند استجابَت دعایم...



دِلتَـنگے



لطفآ هی نپرس دِلتَـنگے چه معنی دارد؟ 

دِلتَـنگے معنی ندارد...

دَرد دارد..........

و کنارم باش...!



و کنارم باش...!

از بوسه های قلابی تلفنی خسته شدم...
از بغل های محکم اس ام اسی...
از عشق بازی های چت...
از همه خسته ام...

تو کنارم باش...!!!

هوای تنت کافیســـــــــــت ....!!!

قهوه ی تلخ زندگی ام



مطمئنم

قهوه ی تلخ زندگی ام شکر نمی خواهد

فقط کمی

بخند

ای لبانت قند!

برداشت و رفت...



گاهی باید خود را برداشت و رفت...

گفـتـی : نفــریـن میکـنـی..!؟



گفـتـی : نفــریـن میکـنـی..!؟

گفتـــم : نــه... امـــا از خـــدا میخـــوام هیچـکس ،

انـــدازه ی من دوسـتت نــداشتـه بــاشــد ....!

دیالوگ عید دیدنی


بدترین و عذاب آور ترین دیالوگ عید دیدنی:
مهمونا در حال رفتن هستن و یــــــــــــــــهو
بابام: حالا شام میموندین یه چیزی دور هم میزدیم :)
مهمون: نه دیگه زحمت نمیدیم ولی حالا که شما میگی بـــــــــــــاشه

مثل آهن شده است.....



بــــه سراغ من اگــر می آیی

تـــند و آهسـتـــه چه فــــرقی دارد؟؟؟

تـــو ...بــه هر جور دلت خواست بیـــا

جنس تنهایی من چینی نیست

که تَرَک بردارد..

مثل آهن شده است.....

تپه های شنی


تپه های شنی با وزش باد جا به جا میشوند

ولی...

صحرا همیشه صحرا باقی می ماند..

این است...

افسانه عشق...

بورو تو کاره شباهت

جووونم,به این میگن عشوه خرکی :))


دوستت دارم



خیلی سخته وقتی بهت میگه : “دوستت دارم"
اما تو میدوونی که اوون رو Send to all کرده…

وصیت نامه




مرا در روز بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد 

و 

در طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد . 

دستهایم را روی سینه ام قرار دهید تا بدانند همیشه دوست داشتم کسی را در آغوش بگیرم. 

چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند همیشه چشم انتظار بودم . 

صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شده....

مبادا کســـی بفهـــــمـــد



چند باری خیـــرهـــ شدی بهـــ چشمانمــــ!

سرمـــ را پایین انداختمــــ!

مبادا کســـی بفهـــــمـــد

گــــــرفتـــار چشمانــــ کســـی شده امــــــ!

حتــــــی حاضــــــر نشـــــــدمـــــ یکــــــ بار "خــــــوبــــــ" نگاهــــــت کنمــــ

بعـــــ از چـــــــند مـــاهی نـــــدیدنــــ چشمــــــــانـــــت!!!



پوشک


یادش بخیر ما بچه بودیم ، یه دستمال کهنه ای ، لنگ ماشینی چیزی پیدا میکردن ، میذاشتن لای پامون بقچه میکردن تا یه هفته بعد بازش کنن !

الان پوشک زدن واسه بچه با خروجی هوا از هردو طرف ، ۸ لایه محافظ ، ویتامینه ، همراه با عصاره مالت ، ۱۲ ایربگ ، کروز کنترل ، سنسور عقب ، تهویه مطبوع ، با ال سی دی و … خلاصه فول آپشن دیگه !!! از ال سی دی هم توشو نشون میده دیگه لازم نیست را به را بازش کنن !.

بـَرایِ هَمیـشـــه پلمپ شـُد !



در ِ قـَلبَم

بـَرایِ هَمیـشـــه پلمپ شـُد !

بــِہ جـــرم ِ دوست داشـتَن هـایِ بـی مـورِد

لـطـفـا" دیـگـَر سـراغ آن نَیـاییــد !

حــَتـی بـا مـجـوز رَسـمـی اَز عـَقـل! . .



شیطان



هیچکس نفهمید : شاید شیطان عاشق حوا شده بود...که به آدم سجده نکرد

زووو....



حالا می فهمم!

حکمت بازیهای کودکیم را ...!

زووووووووووو

تمرین این روزهای نفس گیر بود...!!!

آدمـا


زیـاد رو آدمـا حسـاب باز نـکن

یه روزی با امضای خودت

حسـابتُ خالی میکنـن !!!!

گـنــاهـَش بـــا مَــن . . . ! ツ



ツ وضــو را دوسـتـــ نـَدارم !

دســتـهـایـَم تـیـمـّم بـا تـن ِ تـو را مـیـخــواهَـنـد !

مـنـاجـاتَــش بــا هَــم

ثــوابــش بــــا تـــو

گـنــاهـَش بـــا مَــن . . . ! ツ



من دلم دلتنگ است



پای این دلتنگی ، زیر آن حجم بلند

یک نفر اسم مرا کرد صدا

و صدایش مثل یک همسایه ، یا صدای بچگی های دلم

یا صدای پر پرواز خداست

زیر این دریاچه، آتشی خواهم ساخت

قد یک کوه بزرگ

قد یک عصر دراز

قد یک حجم جنون ، که به یکباره به پا خواهد خاست

من دلم دلتنگ است

به گمان همۀ مردمکان این شهر ، قلب من از سنگ است


مــــن عاشـــــق نیستم !



مــــن عاشـــــق نیستم !

فقط گاهـــــی حرف تــــو که مــــی شود دلــــم ...

مــــــثل اینکه تـــــــب کـــــند ...

گـــــرم و ســــــرد می شود

توی سیـــــــنه ام چنگ مــــــی زند

آب مــــــی شود

تنــــــگ می شـــــود

تنــــــگ مـــــی شـــــــود...


مثل زخم هایم



از بلندای افکارم ؛

سقوط میکنم

در پرتگاه های یک شب عمیق

عمیق ...

مثل زخم هایم


شکستن یک دل



شکستن یک دل مگه چقدر قدرت می خواد که فکر کردی اون که قویتره تو هستی

ایییششش



این دخترایی که ترمای اول به هیچکس پــــــا نمیدن ولی ترم آخر


دیگه حتّی با حراست دســــت میدن !! همونایین که سر سفره

وقتی بهشون غذا تعارف می کنی میگن :

"وای مرســــیییییی... ولی من رژیمم بعد وقتی که داره سفره

جمع میشه خودشون رو با نون خرده ها سیر می کنن ... ایییششش اینقدر ازشون بدم میــــــآد

پیرمرد شیطون



جوونم جوونهای قدیم یاد بگیرین جوونهای امروزی 


ادامه مطلب ...

عشق واقعی


عشق واقعی وقتیه که دختر به سادگی چشماشو میبنده

و اجازه بوسیدن میده اما پسر پیشونی دختر رو میبوسه…
.

مـوریــانـه بیـــداد میکــند !!!



قلبـــم را تــا می کــنم ، 

میگــذارم لابلای ِ صفــحـات ِ کــتاب ! 

تــا دست نخــورده بمــانـد ! 

برای زمانی که بازمیگردی ..

راستـی ، 

مـوریــانـه بیـــداد میکــند !!!

دیــــر نکــنی ...!



بهآنـ ه ے خـُداحافظے



فـــَردا , بیا با هم تمامَ ش کنیم (!)

شاید بهـ بهآنـ ه ے خـُداحافظے ,

مَرا ، بوسیدے .../


بیا حرصتو اینجا خالی کن !!!



خودتون رو خالی کنید ! تصور کنید این یارو همونیه که دلتون می‌خواد سر به تنش نباشه!! 

خیلی حال میده میتونی ابزارش رو هم تغیر بدید 


شیرینی

خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود…

باید ساعات زیادی رو برای سوار شدن به هواپیما سپری میکرد و تا پرواز هواپیما مدت زیادی مونده بود ..پس تصمیم گرفت یه کتاب بخره و با مطالعه این مدت رو بگذرونه ..اون همینطور یه پاکت شیرینی هم خرید… اون خانم نشست رو یه صندلی راحتی در قسمتی که مخصوص افراد مهم بود ..تا هم با خیال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه. کنار دستش ..اون جایی که پاکت شیرینی اش بود .یه آقایی نشست روی صندلی کنارش وشروع کرد به خوندن مجله ای که با خودش آورده بود ..

وقتی خانومه اولین شیرینی رو از تو پاکت برداشت..آقاهه هم یه دونه ورداشت ..خانومه عصبانی شد ولی به روش نیاورد..فقط پیش خودش فکر کرد این یارو عجب رویی داره ..اگه حال و حوصله داشتم حسابی حالشو میگرفتم …[/font">

هر یه دونه شیرینی که خانومه بر میداشت ..آقاهه هم یکی ور میداشت . دیگه خانومه داشت راستی راستی جوش میاورد ولی نمی خواست باعث مشاجره بشه وقتی فقط یه دونه شیرینی ته پاکت مونده بود ..خانومه فکر کرد..اه . حالا این آقای پر رو و سوء استفاده چی …چه عکس العملی نشون میده..هان؟؟؟؟ آقاهه هم با کمال خونسردی شیرینی آخری رو ور داشت ..دو قسمت کرد و نصفشو داد خانومه و..نصف دیگه شو خودش خورد.. اه ..این دیگه خیلی رو میخواد…خانومه دیگه از عصبانیت کارد میزدی خونش در نمیومد.

در حالی که حسابی قاطی کرده بود ..بلند شد و کتاب و اثاثش رو برداشت وعصبانی رفت برای سوار شدن به هواپیما. وقتی نشست سر جای خودش تو هواپیما ..یه نگاهی توی کیفش کرد تا عینکش رو بر داره..که یک دفعه غافلگیر شد..چرا؟ برای این که دید که پاکت شیرینی که خریده بود توی کیفش هست .<<.دست نخورده و باز نشده>> فهمید که اشتباه کرده و از خودش شرمنده شد. اون یادش رفته بود که پاکت شیرینی رو وقتی خریده بود تو کیفش گذاشته بود. اون آقا بدون ناراحتی و اوقات تلخی شیرینی هاشو با او تقسیم کرده بود. در زمانی که اون عصبانی بود و فکر میکرد که در واقع آقاهه داره شیرینی هاشو می خوره و حالا حتی فرصتی نه تنها برای توجیه کار خودش بلکه برای عذر خواهی از اون آقا هم نداره.

چهار چیز هست که غیر قابل جبران و برگشت ناپذیر هست .



سنگ بعد از این که پرتاب شد

دشنام .. بعد از این که گفته شد..

موقعیت …. بعد از این که از دست رفت

و زمان… بعد از این که گذشت و سپری شد

به قـــولِ یه عارفـــــ


به قـــولِ یه عارفـــــ: اگه خدا اهله پز دادن بود 

الان زیر چشمامون مینوشت چند مگا پیکسله!!!!

 این جمله درک میخواهداااااااااااا

۳۳تا قوطی آبجو



۳۳تا قوطی آبجو رو کجا گذشت ؟ چی شد؟ 

در یک قوطیشو به این سرعت نمیشه باز کرد!!!

واقعا به حق چیزای ندیده

 باورت میشه ؟ 7.gif


تصویر متحرکه یه کوچولو صب کن تا کامل لود بشه



نیازمندیهای ِ همشهـری




نفهمیـدم چـرا << نیازمندیهای ِ همشهـری >>

آگهــی ِ مـرا قبــول نکـرد ! ...

آگهــی دربـاره ی تـو بـود .

نوشتـــه بــودم :

بــه تــو نیــاز دارم ..!


وابستگی



وابستگی چه زود اتفاق می افتد !

قبل از آنکه بفهمی .........

راه برگشت را گم کرده ای ...!

لااقــل بہــانہ ے او بـــاش...



در دلــــــم ڪودڪیست ڪہ ...

بی تــو بودنشــ را نق میزنـد...

مــن هیچـ ...!

لااقــل بہــانہ ے او بـــاش...



همـــہ چیــز با تو شروع شــد!



همـــہ چیــز با تو شروع شــد!

امــا...

هیچ چیــز بدون تو تمــام نمیشــود...

حتــی همیـن دلتنگی های بیہـــوده ے مـــن...

فال ازدواج پسران مجرد !!! (طنز)


فروردین : 46 بار به خواستگاری میری و جواب رد می شنوی اما در 47 امین بار در حالیکه در اوج ناامیدی هستی جواب بله رو میگیری و در کنار همسرت سالها به خوبی و خوشی زندگی می کنی.

اردیبهشت : تا یکسال دیگه با دختر مورد علاقه ات ازدواج می کنی اما هنوز به شش ماه نکشیده بینتون اختلاف می افته و کار به طلاق می رسه . دختره مهریه اش که 3000 سکه طلا هستش رو اجرا می زاره و تو به زندان می افتی تو زندان معتاد میشی و هرویین مصرف می کنی و بعد از چندسال تحمل سختی و رنج در گوشه زندان میمیری.

خرداد : تا دو سال دیگه ازدواج می کنی و با یک دختر بسیار زیبا که خیلی هم دوستش داری اما شب عروسی موقعی که می خوای بری رو تخت پات به لبه تخت گیر می کنه و می افتی سرت می خوره به پایه تخت و درجا میمیری.


تیر : ازدواج موفقی خواهی داشت و در تمام دوران زناشویی بمعنای کامل کلمه زن ذلیلی . تمامی کارهای خانه از قبیل پختن غذا و شستن ظرفها و جاروب زدن خانه و شستن لباس بچه ها با تو هستش . خانومت همیشه با شیلنگ تو رو کتک می زنه . اگه غذایی که می پزی بد مزه باشه زنت قابلمه رو به فرقت می کوبه .


مرداد : احتمالاً بختتو بستن به خواستگاری هر دختری که میری به هفته نکشیده یه خواستگار عالی واسش میاد و عروس میشه . کم کم معروف میشی به بخت گشای دخترای ترشیده .


شهریور : یه شب که داری با موتورت میری خیابون گردی تو یک خیابون تاریک میبینی یک ماشین با شدت به یک دختره می زنه و فرار می کنی . سریع مثل قهرمانان فیلمای هندی میپری دختره رو بغل می کنی و می بری به بیمارستان و خلاصه نجاتش می دی اما دختره به کما رفته و پلیسا هم فکر می کنن تو باهاش تصادف کردی و میگیرن زندانت می کنن . بعد از 3 ماه دختره بهوش میاد و میگه تو چه فداکاری کردی و پدر و مادرش میان تو رو آزاد می کنن . بابای دختره یک کارخونه دار میلیاردره و میگه پسرم خیلی ازت خوشم میاد و دوست دارم دومادم بشی و خلاصه دوماد میشی و تا آخر عمر فقط می خوری و می خوبی و سفر خارج میری.


مهر :
 عاشق دختری میشی که فکر می کنی اونم تورو خیلی دوست داره و بعد از یک دوران عاشقی سخت بالاخره به خودت جرات میدی و میری خواستگاری دختره اما دختره یک سیلی آبدار می زنه تو گوشت و میگه بی ناموس من تو رو مثل داداشم دوست داشتم اما تو سو استفاده کردی و تو تا آخر عمر دیگه ازدواج نمی کنی.


آبان : چپ و راست واست دوست دختر ردیف میشه و همیشه 30 - 40 تا دوست دختره آن لاین داری و 50 - 60 تا هم آف لاین . همه عاشقتن و می خوان زنت بشن اما تو اصلاً علاقه ای به ازدواج نداری و سرانجام در سن 35 سالگی به علت مصرف زیاد دوست دختر سکته می کنی و میمیری.


آذر : سه بار ازدواج می کنی و از هر زنت صاحب 9 فرزند میشوی . همه زنهات تو رو از خودشون بیشتر دوست دارن و همیشه بهت میگن سرورم اگه چیزی میل دارین واستون بیارم. هر سه زنت تو یک خونه در کنار هم زندگی می کنن و اصلاً باهم مشکلی ندارن . کار بیرون از خانه هم انجام نمی دی فقط سرماه به سرماه میری پول یارانه ات رو میگیری (فکر کنم 31 نفر هستین هر کدوم 45 هزار تومان اوه چقدر میشه) کلاً آدم خوشبختی هستی .


دی : میری خواستگاری دختر همسایه تون و با هم نامزد میشین بعد از شش ماه دختره مریض میشه و کم کم کور میشه اما تو بخاطر پیمانی که با او بستی باهاش ازدواج می کنی و سالها با هم زندگی می کنین . 


بهمن : با دختره مورد علاقه ات نامزد میشین و بعد از 3 سال دوران نامزدی شیرین موقع عروسی سر سفره عقد عاقد سه بار از دختره می پرسه آیا حاضره زن تو بشه و اون میگه نه . 


اسفند : یک روز اتفاقی چشمت به پیر زن همسایه می افته و ناخودآگاه عاشقش میشی و موضوع رو به مامانت میگی اما اونا مخالفت می کنن و میگن این سن مامان بزرگتو داره اما تو میگی مهم عشق و تفاهمه که ما داریم سن و سال که مهم نیست و با مخالفت شدید پدر و مادر با هم ازدواج می کنین اما شب عروسی عروس از شدت خوشحالی سکته می کنه و می میره.

آدم لال میشود...


از دردهای کوچک است که آدم مینالد...
ضربه که سهمگین باشد لال میشود...