just kiss

just kiss

تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است
just kiss

just kiss

تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است

الکل


فقط کاشف الکل رازی نبود ! مصرف کنندگان الکل هم راضی اند مگه نه؟

ترسم انروز بیایی که نباشد جسدم



ترسم انروز بیایی که نباشد جسدم

کوزه گر کوزه بسازد ز خاک جسدم

لب ان کوزه بسازد ز خاک لب من

بی خبر لب بگزاری به لبان جسدم!

استاد


دانشجوی عزیز، 
وقتی که شما سر کلاس اس ام اس میفرستی من کاملا متوجه میشم، 

چون هیچ احمقی به خشتک خودش زل نمیزنه در حالی که لبخند روی لباشه ! 
دوستدار تو، 
استاد 

لحظه ـهایمـــــ ـــ ـ




نگاه نکن بــــ ِ لحظه ـهایمـــــ ـــ ـ

کــ ِ بـے تــو مـے گذرند

جایـے در خمــ ِ هفتمــ ِ دلمــ

معبدے ساخته امـــ به نامت

که تمامـــــ ــ ـ ِ روزگارمـــ را طواف مـے دهمــ

ـهــــر نفس . . .

مجازی


http://img4up.com/up2/60280979662220345092.jpg


مدتهاست مجازی می خندم ...
مجازی شادم...
مجازی عاشق می شم ...
مجازی دیگران رو دلداری میدم ...
اما...

اما واقعی تنهام
واقعی درد می کشم
و واقعی
از عشق های مجازی
لطمه می بینم... 

"من" از این روزها نمیگذرم...



این روزها میگذرد!

اما "من" از این روزها نمیگذرم...

داستان دیـــو و دلبــــر رو شنیــدی؟



داستان دیـــو و دلبــــر رو شنیــدی؟
خوب پس گـــوش کـــن :

دلبر عاشق دیو شد ،وقتی به دیو گفت دوستت دارم طلسم دیو شکست و تبدیل به آدم شد.......

حالا داستــان منــو گـــوش کـــن :
زمانی عاشق یه آدم شدم ، ولی تا بهش گفتم دوسش دارم به دیو سنگدل تبدیل شد...

مــن به باد هم التماس می کنم



وقتی دلتنگت می شوم ...

وقتی عطر تنــت را می خواهم ...

مــن به باد هم التماس می کنم

خــدا که جای خود دارد !

دلم شکست



دلم شکست
عیبی ندارد شکستنی است دیگر، می شکند
اصلا فدای سرت
قضا و بلا بود
از سرت دور شد
اشکم بی امان می ریزد
مهم نیست
آب روشنی است
خانه ات تا ابد روشن...

حرف نزدن !



گاهی حرف نزدن !

از نداشتن حرف نیست ..

از داشتن حرفهای زیاد است !!!

کصافط اونو نگفتم


دختر : عزیزم دوسم داری؟

پسر : خب معلومه که دوست دارم

دختر : پس نشونم بده

پسر : باشه. بیا ببینش 

دختر : کصافط اونو نگفتم . بیشعور خاک توسر ...

مرا در غربت فردا رها کرد




شبی غمگین ، شبی بارانی و سرد...
مرا در غربت فردا رها کرد 
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد 
به من می گفت: تنهایی ، غریب است 
ببین با غربتش با من چه ها کرد
تمام هستی ام بود و ندانست.. 
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد

خدای مــــــن...



می گویند،

دلتنــــگ نباشــــــــــم!

خدای مــــــن...

انــــــگار به آب می گویند

خیس نبـــاش...!

مسئولیت



آهسته گفت: خدانگهدارت .

در را بست و رفت . . . .

آدمها چه راحت مسئولیت خودشان را به گردن خدا می اندازند. . . .

چرا...؟



چرا هر چه درد هایم را فریاد میزنم نمیشنوی ؟؟؟؟؟

این روزا


این روزا،
آدما قیمت هر چیز رو می دونن
اما ارزش هیچ چیز رو نمی دونن...

از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنیم!!

کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد… 

پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!

استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.

در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.

بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.

استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.

سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!

سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود.

وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.

استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی!

یاد بگیریم که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنیم!!

مرا بغل کن




روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.

زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:...

مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.


بعد از من مواظب خودت باش ...



اهسته اهسته میمیرم بهانه.......
                  بعد از من مواظب خودت باش ......

ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎﻫﻮﺵ


ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻠﻤﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﻫﺴﯿﺘﺪﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺍﺷﺒﺘﺎﻩ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟؟؟
123456789
123456789
123456789

ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﺍﻻﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺗﻤﺮﮐﺰﮐﺮﺩﯾﺪ؟
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺴﯿﺘﺪ-ﻫﺴﺘﯿﺪ
ﺍﺷﺒﺘﺎﻩ-ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ
ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﺭ ﺍﻋﺪﺍﺩ ﻫﺴﺖ

ﺑﻬﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭﻝ ﺍﺗﺒﺪﺍﯾﯽ ﺑﺨﻮﻧﯿﻢ ؟؟
ﺣﺘﯽ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻪ
ﭘﺲ ﺑﺮﯾﻢ ﺍﻭﻝ ﻣﻬﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﺨﻮﻧﯿﻢ
.
.
.
ﺣﺘﯽ ﮐﻠﻤﻪ ﻣﻬﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻪ
ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﯿﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻬﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ؟
ﻫﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﻫﻪ
ﺍﻟﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ ﯾﺒﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻫﺎ؟؟؟؟؟
ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺒﺮﯾﺪ
.
.
.
.
ﻫﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ
ﺣﺘﯽ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻪ
ﺧﺨﺨﺦ :ﺩﻱ
ﺧﻮﺏ ﺳﺮﻛﺎﺭ ﺭﻓﻨﻴﺘﺎ
:خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

چرا اینقدر بین حیوانات فرق میزارید‎


وقتی ” سگ ” می شیم هیشکی دوستمون نداره !

ولی وقتی ” خر ” می شیم همه عاشقمون می شن !

چرا اینقدر بین حیوانات فرق میزارید‎ 

ساعت دیواری اتاقم نامرده !




ساعت دیواری اتاقم نامرده !

عقربه قرمزش که مثه سگ میدوه نامرده
نمیتونه خوشی هامو ببینه
عقربه مشکی بزرگه هم دیوس تر از قرمزه اونم نمیتونه خوشی هامو ببینه
سیاه کوچیکه یکم دلش برام میسوزه ! ولی ذاتش کثیفه ! اونم نامرده ..
زمان نامرده !

گودی قاشق


هیچوقت گودی قاشق رو زیر شیر آب نگیرین...

این توصیه نسل به نسل و سینه به سینه تو خاندان ما گشته تا رسیده به من...

البته بابام وقتی اینو بهم میگفت پیرهنش خیس بود!!!

فک کنم بابابزرگم اونطور که باید و شاید پیامو نرسونده بود...

دلتنگی ام



دلتنگی ام برای دوری توست یا نداشتن تو

کار از کار گذشته بود ...

داستان کوتاه بی ادبی!

کار از کار گذشته بود ...
سمیه وسط کلاس مدنی ۳ بدون اختیار گوزیده بود.
از اول کلاس تو دلش بادی جمع شده بود و نمی دونست چطور باید خالیش کنه.
اما حالا خالی شده بود ...
عده ای تو بهت مطلق بودن و عده ای از خنده، روی زمین کلاس ولو شده بودن!
سمیه با صورتی که مثل لبو شده بود، ناخن هاش رو به دسته چوبی صندلی فشار می داد ...
دلش می خواست زمین دهن باز کنه و درسته ببلعتش ...
استاد نمی دونست چی بگه. از طرفی می خواست توضیح بده که این یه امر طبیعی هستش و ممکنه برای هر کسی پیش بیاد و از طرفی تصور می کرد شاید با زدن این حرف سمیه بیشتر کوچیک بشه.
کلاس تقریباً داشت ساکت می شد که یکی از پسر ها با زیرکی خاصی گفت : انصافاً ناز نفست ...!!!
کلاس دوباره منفجر شد ...!
اینبار همه می خندیدن!
استاد از کلاس بیرون رفت ؛ نمی تونست فضای اون کلاس رو تحمل کنه ...
سمیه بغضش ترکید و سرشو گذاشت روی دسته صندلی و شروع کرد گریه کردن ...
توان بیرون رفتن از کلاس رو هم نداشت ...
حتا دوستای صمیمی سمیه هم نمی تونستن بهش دلداری بدن چون اونها هم کنترل خودشون رو از دست داده بودن و می خندیدن ...
آخه صدای گوز سمیه صدای بدی داشت؛ هم بلند بود و هم صدای اعتراض داشت ...!!!
ناگهان صدای عرفان همه رو ساکت کرد ...
عرفان از جاش بلند شد.
از همه بچه ها خواست که با دقت بهش نگاه کنن ...
حتا سمیه هم سرش رو بلند کرد و به عرفان خیره شد.
عرفان دستهاش رو به صندلی فشار داد و شروع کرد زور زدن!!!
دندونای بالاش رو به لب پایین فشار می داد ...!
چند لحظه ای نگذشت که عرفان با صدای بلند گوزید و بعد رفت جلوی تخته و شروع کرد بندری رقصیدن ...!
حالا همه چیز عوض شده بود ...
کسی دیگه به سمیه نمی خندید.
همه بچه های کلاس به عرفان می خندیدند.
سمیه هم همراه بچه ها می خندید، اما نه به اداهای عرفان ...!
دلیل خنده سمیه این بود که آغاز عاشق شدنش با یه گوز بوده ... فقط با یه گوز ..

فقط مال خودمی



اِمـــروز

دِلَمـــ واســه داشتَنِتــــ پــَر کــه نـــه... 

پــَر پــَر مـے زنــه... 

واســـه بــودَنِتـــ و بَغَل کــَردَنتـــــ 

اینکـــ ســَرمـــو بــذارمـــ رو شـــونه اتـــــ 

و تـــ♥ــو دستــآتـــو فـرو کنــے لــآ ـے مــوهــآمـــو 

بگــــے: فَقَطــ مــآلِ خـــودمــے

دل ِ تنگ



وقتی یه نفرو خیلی دوست داری

 دست خودت نیست ،

اون هر قدرم که اذیت کنه 

بازم دلت براش تنگ میشه ....

خــُـوش بـه حـالِ اوِنی که.....



خــُـوش بـه حـالِ اوِنی که.....
بـَـعد سالـهاوقتی درِ آغـوشت آرِام گـرفتــِه است...
زیــرِ گــُـوشـش زمـزمه میکــُنی
از او قــَبلتــَـر هــآ...
هـَمه سـوء تــَفـاهم بــُـودنــد!!

نمیدونم چرا اس دق لالیا توهمی ان





نمیدونم چرا اس دق لالیا فکر میکنن اینقدر باهوشن


خب همش پایین خودتونو نگاه نکنین بعضی وقتا چشاتونو باز کنید حقایق و ببینید کی بالای شماست


نکته عکسو ببین :))))) :دی 


ایول علی کریمی :دی خیلی باحاله :)))))

لعنت به این خاطره ها ...



بهترین لحظه های دیروز،بدترین لحظه های امروز رو ساخته..

لعنت به این خاطره ها ...

حماقت شیرین!!



همین که هستی 

کافیست !!!

...دور از من

بدون من...

چه فرقی می کند!

گل که می خری 

خوب است

برای من نیست

نباشد...

همین که رختمان 

زیر یک آفتاب 

خشک می شود

کافیست

دلخوشم به این 

حماقت شیرین!!