بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
پیش
از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گر
بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر
باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه
هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه
تخته
سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان
غنچه های سرخ روزی می رسد
قیمت
لبهای سرخت روزگاری بشکند