این چندمین شبی است که خوابم نبرده است
هرم تنت به سینه ی سردم نخورده است
این چندمین شبی است که هم بستر غمم
دست تو ره به لمس تن من نبرده است
من تشنه ی لبان توام ، این گلایه نسیت
آخر تب تو از دل من تاب برده است
باغ لبم که از لب تو جان گرفته بود
چون غنچه های غم زده مغمون و مرده است
بوی خلا گرفته اتاقم نگاه کن
گویی که حجم حس تو بر من نخورده است
باز آ که از تو بگویم برای عشق
از دست عاشقی که به قلبم نخورده است
ازآن نگاه غمزده ی مهربان تو
وقتی به دست گریه دلم را سپرده است
سلام!
شعر پر معنایی سرودی!؟
شعر مال خودته؟
با تبادل لینک موافقی؟
سلام
خیر ماله من نیست
مرسی
قشنگ بود
ممنون که اومدی عزیز