just kiss

just kiss

تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است
just kiss

just kiss

تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است

دلــــَــ م خیلـے گرفتــِ ه !



دلــــَــ م خیلـے گرفتــِ ه ! 


دلــــَـ م یـﮧ آرامش ِ واقعــے و یـﮧ خنــدهـ از تـﮧ ِ دل می خواد ! 


آرامشــے ڪـﮧ بعدش طوفانـے در ڪـار نباشه ! 


خنــده اے ڪـﮧ بعدش بغض و گریـﮧجاش رو نگیره ! 

آرام میروم...



آرام میروم... 



آنچنانـــ آرام که ندانی کی رفته ام.... 


اما وقتی جایِ خـــــــــــــ ـ ـ ـــــــــــالی مرا ببینی. . . ، 


آنچنانـــ ســــــــخت رفته ام. . . ، 


کهــ تمام عــــــــمر زمانِ رفتنم را فراموش نکنی . . . 

تقدیر بی تقصیر نیست



باید تورو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست

تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست..

لواشک


مامانم اومده یدفه تـــَــــــق زد پسه کلم ...
میگم چرا میزنی :( !؟
برگشته میگه لواشکـارو رو از ترس تویه جونور قایم کردم از صبح دارم میگردم خودم پیداشون نمیکنم 

مــن ~~~> :| !!!

سمعک



مشکل از تو نبود


از من بود

با کسی حرف میزدم

که سمعک هایش را

پیش دیگری جا گذاشته بود . . .

آخوند فلان مسجد


روزی رضاشاه با هیات همراه در حال حرکت به سوی جنوب بوده که سر راه از یزد رد می شود
و میبیند که مردم زیادی در آن جا گرد هم جمع شده اند. 
رضا شاه به جلو می رود و از حاضرین می پرسد که چه خبر شده..؟؟ 

در پاسخ می گویند که: آخوند فلان مسجد یک دعایی خوانده که کور مادرزاد را شفا داده است. 
رضا شاه می گوید: آخوند و فرد شفا یافته را بیاورید تا من هم ببینم. چند دقیقه پس از آن، آخوند را به همراه یکی دیگر که لباس دهاتی به تن داشت و شال سبزی به کمر بسته بود را نزد رضاشاه می برند. 

رضا شاه رو به شفا یافته می کنه و میگه: تو واقعا" کور بودی…؟؟ یارو میگه: بله اعلا حضرت.. رضاشاه می پرسد: یعنی هیچی نمی دیدی و با عنایت این آخونده بینایی خود را بدست آوردی..؟ 

یارو میگه : بله اعلاحضرت رضاشاه میگه: آفرین… آفرین… خب این شال قرمز رو برای چی به کمرت بستی…؟ یارو میگه: قربان… این شال که قرمز نیست… این سبز رنگ هست.. 

بلافاصله رضاشاه شلاق رو بدست میگیره و میفته به جون اون شفایافته و آخوند و سیاه و کبودشون میکنه و میگه قرسماق کثافت پوفیوز بی همه چیز… تو دو دقیقه نیست که بینایی بدست آوردی… 

بگو ببینم فرق » سبز » و » قرمز » رو از کجا فهمیدی…؟؟؟؟

زیر باران اشک هایم



پارسال با او در زیر بـــــــــاران راه می رفتم ...

امسال راه رفتن او را با دختریـــــــ دیگر در زیر باران اشک هایم دیدم

شاید باران پارسال اشکِ دختریــــــــــــــ دیگر بود...!!!

عقــربــــه هــا



دیــر کـــرده ای !!

عقــربــــه هــا گــیر کـرده انــــد در گلــــوی ِ مـن 

انگــــــار کــــه رد نمــیشـود ...

نه زمــــــان ! نه آبــــــ ِخـــــوش !!!

معشـــــوقه ای پیداکرده ام


معشـــــوقه ای پیداکرده ام به نام روزگار

 این روزهـــــا سخت مرا درآغـــــوش خویش به بازی گرفـــــته است...

سرگرمی ما ایرانی ها


یکى از سرگرمى هاى مردم ایران اینه که وقتى از مطب دکتر میان بیرون حساب کنن ببین اون دکتره روزى چقد درآمد داره!

شیخ و مریدان در باشگاه بدن سازی


گویند مریدان شیخ همگی از برای ساختن هیکل شش تکه به باشگاه بادی بیلدینگ شدندی! خود شیخ چند سالی در باشگاه مشغول هارتل بودی. تا مریدان بدید بسیار مسرور گشت و به استقبالشان رفت.
یکی از مریدان دخترباز خدمت شیخ عرض کرد: یا شیخ ! بر ما بگو با کدامین دستگاه کار کنیم تا دختران و دافان را تحت تاثیر قرار داده مخشا...ن را بزنیم؟؟؟

شیخ بی درنگ فرمود: ای مرید ! در میان دستگاهها هیچ دستگاهی مانند دستگاه خودپرداز دختران را تحت تاثیر قرار ندهد!!! مریدان از این حکمت دانی شیخ روانی شده آنقدر روی تردمیل دویدند تا به دیار باقی شتافتند!!!

اَلـکـٌـل



کـاشـ ـکـی تـَلـخـ ـی زنـدگــی

کـَـ ـمـی اَلـکـٌـل داشـتــــ ...

شـایـَد مـَسـ ـتـِمـان مـی کــَــرد

و دَرد را نـمـی فـَهـمـیـدیــ ـم ...

زخـــم قـــلــبــم



دلـــتــنــگ که میشوم

زخـــم قـــلــبــم ســر بــاز میکــنـــد

چــه دردی دارد نـــبــودنـــت

فکر بکر


امسال هرکی میومد خونه ما عید دیدنی، بهش می گفتم واااااای چقد چاق شدی...
طرفم از همون خونه ما شروع می کرد به رژیم گرفتن...
کلی به اقتصاد خانواده کمک کردم!

پـــا برهنـــه



بنـــد دلـــم را 
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم 
که هر جـــا رفتـی 
دلــم را با خود ببری 
غــــافل از اینکه 
تو پـــا برهنـــه می روی 
و بی خبــــر…......... 

گوشیم



خسته شدم از بس گوشیمو چک کردم اما اسم تو رو رووش ندیدم ...!!!